گفت: «بنویس!»

گفت: چه نیازی به دعوا بر سر معنی عشق است، وقتی می‌توان سخن گفت از در اندک کلماتی مردن؟ پرسیدم: انسان متجدد را چه مصلحتی‌ست به ناله‌های بی‌صدای شمعی را شنیدن؟ گفت: او را در مکث بیجای کلام در میانه‌ی گفتگو پیدا کن. اصرار کردم: انسان رذل را چه خیری‌ست در به دوش کشیدن این […]

گفت: «بنویس!» بیشتر بخوانید »

به نیروانا، از آزادراه شماره ۵

از کجا اومدی؟ نه، کاروان که امروز ساعت ۹ حرکت کرد. همین الان هم سوار بشی نمیتونی دیگه بهشون برسی. آخه الان وقت اومدنه؟ خوب شاید اگر انقدر برات مهم بود نباید خواب میموندی. اشکالی نداره، هفته بعد هم شاید یک جماعت دیگه داشته باشیم. فقط مطمئن شو که رأس ساعت ۸ اینجایی، نه دیرتر نه زودتر. آره حرکت که همیشه از همون جاده‌ست. حالا که چیزی نشده. چرا رنگت پریده؟ صدامو میشنوی؟ آقا؟ آقا…

به نیروانا، از آزادراه شماره ۵ بیشتر بخوانید »

کتابفروشی خیابان انقلاب

در حوالی میدان انقلاب تهران یک کتابفروشی داریم که به اصطلاح عام، کلکسیون مفصلی از همه نویسنده‌ها و کاتبان و ادیبان و دبیران شرقی و غربی، داخلی و خارجی، ارزشی و ورزشی، و خطبه‌های شیخ دهر و روشن‌فکر متجدد در میان قفسه‌های خویش جا داده است…

کتابفروشی خیابان انقلاب بیشتر بخوانید »

زیستن به مثابه خرده‌گیری

در اسارت شب‌های درازی که آمدن روشنی را پس ‌‌می‌زنند، روح دردمند انسانی وارسته از باید و نبایدها، بودن‌ها و نبودن‌ها، خواستن‌ها و نرسیدن‌ها، هر گوشه‌ از این خلقتِ بی‌حد را به دنبال تسکینی زودگذر در دشت‌های نامتناهی ذهن طی‌الارض می‌کند…

زیستن به مثابه خرده‌گیری بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا